تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به ارزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان
براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم...دوست مي دارم
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمیدونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمیتونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما میتونم بهت ثابت کنم
- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی!
- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..
آن روز دختر از جوابهای پسر راضی و قانع شد.
متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.
پسر نامهای در کنارش گذاشت با این مضمون:
«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟ نه! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادنها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه میتونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمیتونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل میخواد؟ نه! معلومه کهنه! پس من هنوز هم عاشقتم.»
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
تنهاییِ
چـــه تلخــــــ استـــــــ …
یـــاد آوری ...
ســــرآغـــاز عشقـــــــی کـــه
گمـــــان مــــــی رفتــــــــ
جـــــاودانه باشـــــــــــد …
دیـــگر تنهاییـــم را بـــا کســـی قسمتـــ نخواهـــم کـــرد ...
یکـــ بـــار قسمتـــ کـــردم چندیـــن بـــرابـــر شـــد
بـــرگرد تـــا دوبـــاره حـــس کنـــم ، تـــو دنیـــا یکـــی رو دارم ...
گـــــاهــــی
دلـــم بـــرای زمــــانی
کــه نـــمی شناختمتــــ تنگـــ می شـــود
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
رفتـــــــــی...
در فصلــــی که تنهــا امیــــــــــــــدم خـــــدا بـود
و ترانــه و تـــــ ــــو
تــو که گمـــان می کــردم از تبــار آسمــــــــانـی
و دلتنگـــــــــی هـایم را در می یــــابـی
تــو که گمــان می کــردم ســـــ ـــــاده ای
و سادگـــی ام را بـــــاور
ولـــی افســــوس که حتـی نمی خواستــــی
هـــم قســـ ــــم بــاشی
افســـوس رفتـــی...
ســـاده ، ســاده مثـل دلتنگــــی هـای مـــ ـــــــن
و حتـی ســاده مثـل سادگــــــــــی هـایم
مــــن مــــاندم و یـک عمـــر خاطــــره
و حتـی بــــاور نکـردم ایـن بریــــــــــــدن را
کـاش کمـــی از آنچـه که در بــــــــــاورم بـودی
در بــــــــــــــــاورت خانــه داشتـــم
کــاش می فهمیـــــــــــدی صداقـــت ی را که در حرفــم بـود
و در نگاهــــت نبــود
رفتــــی و گریـــه هـایم را ندیــدی
و حتـی نفهمیـــدی مــــــــــــن تنهــا کسـی بـودم که.....
قصـــــه به پـایــان رسیــد
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
باران
خواستـم بگويـم تنهايـم
اما نگاه خندانت مــرا شرمگين کرد
چـه کسي بهتراز تو...؟
دليـــــل تنهاييم را تازه فهميدم وقــــتي محبت کردم وتنها شدم
وقــــتي دوست داشتم و تنها ماندم…
دانستــــــم
بايد تنـــــها شد و تنــــها ماند تا خــــــدا را فهمــــيد
بارون کــه میزنه باز جای خالی تـــو درد مـــی کنه
تــو کــوچه های شــــهر می فهمم اینو من
تــــنهایی آدمـــــو ولـــگرد مـــی کنه
مــن هـــنوز نــــگرانتم وقــــتی که بارون میباره
نــــکنه اون کــه باهاته یه روزی تــــنهات بذاره
ديوانگي شاخ و دم ندارد
همين که ساعتها و روزها
به فکرو خيال کسي هستي که به فکرت نيست
خود نوعي ديوانگيست
دلم لک زده براي يکبارهم شده
باران که مي بارد
تو در خيالم که نه
در کنارم باشي ...
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
کجايي بهترين من ؟
کجايي اي پر پرواز ؟
کجايي تو ؟ کجا ماندي ؟
چرا دوري ؟ چرا دوري و تنهايي ؟
بيا پايان غمهايم
بيا در اوج با من باش
مبادا بشکني پيمان
مبادا از دلم دوري کني يکدم
تو ميداني براي قصه هاي ما
نباشد خط پاياني
تو بشنو از دل تنگم
که تا هستم در اين دنيا
به يادت مينويسم خاطراتم را
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
هميشه آدما بايد يکي رو داشته باشن تا
وقتي پکرهستي
داغوني
عصبي هستي
نپرسه چرا
فقط بگه
ديوونه پاشو بريم يک دوري بزنيم
دوسندارم تو حال ببينمت ...
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
بگذار زمانــه از حسادت بـترکـد
انگــشتان مـن
چــه بــه انـگشـتان " تــو " مـی آیند . . .
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
گاهی همه ی آنچه یک نفر میخواهد
تنها دستی ست برای گرفتن دستش
و قلبی برای فهمیدنش
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
♥ღ تنــــهایــــی من ღ♥
خسته ام اما تحمل میکنم خدایا روزگارت بامن و احساساتم بد تا کرد!
آبــان ...
اسم کوچکم بود
و پاییز
مادری ک نافم را از چنارهای زرد برید
"خش خش"
صدای من است
و تو عابری شاد
ک جانم را تا استخوان نوازش میدهی ...
گاهی خیس ز باران چشم
و گاهی سرد ز بی رحمی روزگار
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,